عاشق
خدا مشتی خاک برگرفت. می خواست لیلی را بسازد، از خود در او دمید. و لیلی پیش از آنکه با خبر شود، عاشق شد. خدا گفت: عشق، فرصت گفتگو است. گفتگو با من . پس با من گفتگو کنید . و لیلی تمام کلمه هایش را به خدا داد . لیلی هم صحبت خدا شد. وخدا گفت: عشق، همان نام من است که مشتی خاک را بدل به نور می کند. و لیلی مشتی نور شد در دستان خداوند
|